نوشته‌ها
نوشته‌های مرتضی ممیز
مرتضی ممیز از نگاه دیگران
اعلان، پلاکات، آفیش، پوسترسینمایی و عاقبت کار
در ظرافت و زیرکی اشارات
سهراب به یاد ماندنی است
مقبولیت گرافیک مدرن
نشانی
سواد بصری
راه و رسم واقعی طراحی صحنه
درکنار طراحی گرافیک
در این سوی مصور کردن
در جستجوی شیوه های نوشتن مناسب نام هر فیلم
خاموشی دریا
بررسی کوتاه تاریخچه‌ی اعلان در ایران
بررسی آثار استاد ابوالحسن صدیقی
آفتاب آمد دلیل آفتاب

خاموشی دریا

استاد علی محمد حیدریان پدر نقاشی معاصر ایران است اما نزد عموم از چنین شهرتی برخوردار نیست. زیرا ایشان در هیچ روزنامه، مجله، مجلس و مهم تر از همه نمایشگاهی شرکت و حضور پیدا نمی کردند. حتی خیلی از شاگردان بی شمار ایشان کارها و آثارشان را ندیده اند استاد حیدریان به ندرت به کسی اجازه می دادند که آثارشان را ببیند. گویی میل نداشتند چشم و نگاه خام و ناشیانه ای به نقاشی های ایشان بیفتد. اما نه، این نکته را درست نگفتم، شاید میل نداشتند خلوت هنرمندانه ایشان شکلی رسمی و عمومی پیدا کند. نقاشی کردن را عبادت خود می پنداشتند. اما گاه افرادی غیر آشنا به هنر و نقاشی را به آسانی و شاید به خاطر صفایشان و دوستی و سادگیشان به آتلیه خود راه می دادند و اینان نه یک بار بلکه چندین بار شانس دیدن آثار را پیدا می کردند و بهت زده و خاموش آن ها را تماشا می کردند، در حالی که حتی نمی دانستند در کجا و در کنار چه کسی ایستاده اند. استاد حیدریان پدر نقاشی ایران هستند زیرا خیلی از نقاشان بزرگ و نامور فعلی ما شاگرد ایشان بوده اند اساتیدی چون جواد حمیدی، جلیل ضیاپور، حسین کاظمی، مرحوم شکوه الملوک ریاضی، احمد اسفندیاری، محمود جوادی پور، مرحوم عبدالله عامری، محمد زمان زمانی، منوچهر شیبانی، محمد حریرساز، ابوالفضل عمومی، صادق بریرانی، مرحوم سهراب سپهری، منوچهر یکتایی، ‌مهدی ویشکایی، محسن وزیری، مرحوم علی اصغر داودی، بهجت صدر، منصور حسینی، میشا ابوالفتحی، منیر فرمانفرماییان، بهروز گلزاری، علی آذرگین، مهدی آزمون، حشمت جزئی، فرهنگ قهرمانی، مریم جواهری، حبیب آیت الهی، پرویز کلانتری، معصومه سیحون، حسین محجوبی، غلامعلی مکتبی، عبدالحی طالبی، مرحوم اسماعیل شاهروردی، ژازه طباطبایی، غلامحسین نامی، محمد ابراهیم جعفری، ایراندخت محصص، علی اکبر صادقی، کیخسرو خروش، قباد شیوا و خیلی های دیگر که نامشان اکنون در خاطرم نیست و یا در اطراف و اکناف دنیا پراکنده اند؛ هر کدام مدتی و دوره ای از تعلیمات ایشان بهره گرفته اند سپس هر یک راه خاص خود و جستجوهای هنرمندانه گوناگونی را پی گرفته اند و غنایم هنر معاصر ایران شده اند.

من خود علاوه بر سالیان دراز افتخار شاگردی ایشان، از تعلیمات یکی دیگر از شاگردان کمال الملک یعنی مرحوم استاد محمود اولیا نیز بهره مند شده ام و آگاهی های خود را مرهون آنان می دانم.

استاد علی محمد حیدریان شاگرد و سپس استاد مدرسه کمال الملک بودند و در کنار استاد خود مرحله رنگ آمیزی را به شاگردان جدید آن جا تعلیم می دادند. پس از تعطیل این مدرسه در برپایی هنرکده در سال ۱۳۱۹ با استاد ابوالحسن صدیقی مجسمه ساز و مرحومان محسن مقدم، آندره گدار  و مهندس محسن فروغی سهیم بودند. این هنرکده یک سال بعد جزو دانشکده های دانشگاه تهران گردید و به دانشکده هنرهای زیبا معروف شد.

از زمان تاسیس دانشکده هنرهای زیبا تا زمان بازنشستگی، در سال ۱۳۴۵ ایشان در سمت معاونت و در راس رشته نقاشی آن دانشکده بودند و به طور مرتب و منظم کار تعلیم و تربیت هنری بی شماری از نقاشان و هنرجویان ایران را بر عهده داشتند و کسی نیست که از این بابت و از راهنمایی های ایشان هر چند که در ایام شاگردی باب طبعشان نبود سپاسگذار نباشد.

استاد حیدریان در سال ۱۲۷۵ شمسی در تهران متولد شدند و از سن پانزده سالگی شروع به کار نقاشی کردند. ایشان در غروب ۲۴ شهریور ماه ۱۳۶۹ در سن ۹۵ خاموش شدند و طی کم و بیش هفتاد سال نقاشی کردن آثاری بی مانند و فراوان به یادگار نهادند که آن ها را به چهار زمینه می توان تقسیم کرد:

تابلوهایی از مناظر ایران، تابلوهایی با موضوع طبیعت بیجان، تابلوهایی از صورت اشخاص و بالاخره تابلوهایی کپیه از آثار نقاشان بزرگ اروپایی.

در هر کدام از این موضوعات ایشان توانسته اند با کمال توانایی و مهارت نکته ها و نقطه های مورد نظرشان را مطرح و مجسم کنند. اما به نظر من در منظره هایی که نقاشی کرده اند نکاتی وجود دارد که تاکنون در نقاشی طبیعت سازی ایران از کمال الملک تاکنون نظیر نداشته و همین ها سبب برتری ایشان حتی نسبت به کار استادشان مرحوم کمال الملک شده است. این نکات عبارت از طرز ساختن و نمایش نور، آفتاب و هوای ایران در کارهایشان است. ایشان در تابلوهای مناظر خود، بعد خاصی را با نمایش نور و رنگ واقعی آفتاب ایران به وجود آورده اند چیزی که تاکنون مشابه نداشته است گرما و رنگ آفتاب ایران را کسی تاکنون بسان نقاشی های استاد نساخته است و همین نکته جدای خیلی از مهارت های دیگر آثار کافی است تا نقاشی های ایشان دارای ویژگی استثنایی شود. اما مهارت و قدرت ایشان در کار علاوه بر نکته فوق، موفق به تجسم مسایل دیگری چون انعکاس روحیه و منش ایرانی هم شده است. طبیعی است این امر بازتاب روحیه شخصی ایشان بوده که با قلمشان بر تابلوها نشسته و منعکس شده است.

برخورد استاد با طبیعت و محیط، برخورد خاص ایرانی است با آن که کارشان طبیعت سازی آن هم به شیوه اروپایی بود، اما قلم ایشان تمام حال و روحیه و منش ایرانی را به نهایت نمایانده است روحیه و منش ایرانی شکلی ناپیدا دارد. حالتی از فروتنی و حجب دارد که در ابتدای برخورد توجه را به خود جلب نمی کند و عمدا در سایه و یا در ظواهر معمولی قرار می گیرد. منش ایرانی در آغاز جلب کننده نظرات و نگاه ها نیست بلکه آرام آرام نفوذ می کند، باعث دگرگونی در محیط می شود، سبب تحول می گردد و ناگهان در می یابی جذب و مسحورش شده ای، در آن حل شده ای، منش ایرانی شاید مملو از عرفانی ورای عرفان های دیگر است. یک منظره آفتاب خورده و خاک گرفته بیابان و کوه های ساکت قرونی آن و درختان هزار ساله این جا و آن جای ایران، همه آن چنان به چشم ظاهر عادی و در حاشیه نگاه های روزمره قرار دارند که باور نمی کنی در آن ها چه قدمتی، چه قدرتی و چه فرهنگی نهان است و شاهد چه دگرگونی هایی در تاریخ بوده اند. مناظر ساکت ایران، نماینده داستان ها و سرگذشت های پرشور و بی پایان اما ظاهرا مهجوری هستند رنگ های درخشان و متنوع و بی شمار اما ظاهرا یکنواختی دارند و چشم ها و نگاه های سطحی را به خود جلب نمی کنند، نگاهی را می طلبند و اجازه ورود و نزدیکی می دهند که عمق داشته باشد، نگاهی باشد که از چشمی تیزبین و ریزبین برخیزد. تابلوهای استاد حیدریان چنین مناظر آشنایی را می نمایاند، با همان حال و هوای ساکت و مهجور و ظاهرا معمولی، با همان آفتاب که  عوام را آزار می دهد، با همان نور و با همان رنگهای بی شمار در هم ناپیدا.

طرز تعلیم استاد نیز به گونه ای متعارف نبود. کلماتی را برای بیان مقاصد و نظریات خود انتخاب می کردند که ظاهری عادی داشت. از کلمات بسیار جاری استفاده می کردند. اما وقتی همین کلمات از دهان ایشان خارج می شد حال دیگری را پیدا می کرد و ابعاد دیگری می یافت اغلب به یاد زبان ظاهرا عادی مولوی می افتادم. بدون آن که ادایی از او و یا از عالم دیگری در کار باشد.

روزی نشریه ای از کهولت استاد سوء استفاده کرد و به شکلی غیر مستقیم؛ تنها گفتگوی در تمام عمرشان را به چاپ رسانید هدف آن نیست که از آن گفتگو انتقاد کنم اما در آن صفحات جز یک جمله چیزی از استاد مطرح نشده بود و آن عنوان گفتگو بود که استاد گفته بودند نقاشی از عرفان هم بالاتر است.

ظاهرا جمله عجیبی بود زیرا آن نشریه اصلا نتوانسته بود حرف های استاد را حتی ضبط و به روی کاغذ و مجله منعکس کند. چرا که حرفهای ایشان همیشه در قفای خود مفاهیم و معانی دیگری داشت حرفهای ایشان چیزی میان حس و درک به انسان منتقل می کرد، چیزی میان نگاه کردن و شنیدن، چیزی میان اشاره و گفتن بود. این شیوه را می بایست طی مدت ها معاشرت و آشنایی با ایشان می شناختی و می آموختی تا چیزی درست دستگیرت می شد. می بایست توانایی پیدا می کردی که حداقل کنار نگاه ایشان قرار بگیری و از این کنار به زوایا و قضایا بنگری. می بایست می توانستی ایشان را ببینی و این مطلب حضور خاصی می خواست و شاید خلع حضور می خواست و شاید بی خودی می خواست زیرا که ایشان چیزهایی را که می دید با کلماتی می گفت که شباهتی به حرف های سنگین و دانشمندانه نداشت. کلمات ایشان یک اشاره بود به هدفی و مقصودی ژرف و کسانی که این نکات و ارتباطات را نمی شناختند چیزی را جدی نمی دیدند  و صرفا محض استادی بی تردید ایشان در کار، لب فرو می بستند. اما ایشان می دیدند که با نقاشی می توان چیزهای بسیاری را دید و حس کرد که با زبان و ذکر نمی توان آن ها راگفت و به آن ها رسید.

دیدن مثل هر حس دیگر، ابعاد غیر قبل تصور و درک نشده ای دارد. دیدن یکی از راه های ارتباطی بسیار شفاف و زلالی است که در نهایت کوتاهی، اهل را به اصل وصل می کند. شنیدن همچنین است و شاید بوییدن هم و بهترین راه لب فروبستن است. زیرا که کلمات همیشه مانع هستند کلمات مخصوص کاربردهای ارتباط عمومی است انگار در هیچ زبانی کلمات خاص و صاف و زلال وجود ندارد و اگر شاعری چون حافظ با حداقل کلمات، چیزی و حالی و نشانه ای را به گوش اهل می رساند، به صوت و آهنگ کلمه حال و فهمی می دهد و صیقلی می زند که شنیدنش، گویایی و مفهوم ویژه ای پیدا می کند.

تابلوهای طبیعت بیجان استاد حیدریان نیز ترکیبی ایرانی دارند. این تابلوها مکاشفه و گفتگوی صمیمانه ای بین استاد و اشیا و طبیعت هستند. این آثار را نباید در حد توانایی های استاد در پرداخت جنسیت اشیا و توازن و آراستگی رنگ ها و تجسم حجم ها دید. این اوصاف واضح و آشکار هستند و تردیدی در آن ها نیست و از این جهت تابلوهای کاملی هستند. در این آثار باید به نوعی زندگی خالص و عاشقانه ای توجه کرد که استاد را به محیط و طبیعت پیوند زده و در آن محو کرده است در تابلوها بوی صبا و مزه گرم طبیعت را می توان حس کرد. باور انسان آرامش غریبی پیدا می کند. باور تماشاگر، تقلا و تلاش نمی کند تا با واقعیت های نشان داده شده در تابلوها خود را تطبیق دهد. باور بلافاصله خویش و همزاد خود را در تابلوها می بیند و به وجود آشنایی می رسد. و در صورت سازها، همیشه حجب و شرمی بس زیبا، سطح تابلو را پوشانیده است. رنگ ها طوری بر روی صورت ها نشسته اند که مثل یک توری پوست صورت یا بدن را حفاظت می کنند و آن را گزند نگاه های خام محفوظ می دارند. از نزدیک که نگاه می کنی، ذرات رنگ های گوناگون را می بینی . جای قلم موی استاد را می بینی که با حساسیت خاصی به بوم نزدیک شده و اثری را انگار با یک اشاره بر جای نهاد ه است. انگار موی قلم مو به بوم مالیده نشده است. آمده و رنگی را با اشاره ای بر جای نهاده، و درو شده تا تابلو بیدار نشود.

بعد با کمی فاصله، دوباره که به تابلو نگاه می کنی، همه آن رنگ ها و همه آن اشاره ها مثل تار و پود زندگی در هم رفته اند و به تصاویر جان داده اند. گرمای پوست حس می شود و صدای نفس ها شنیده می شود. زل می زنی که پلک زدن چشم ها را ببینی و بالاخره نمی دانی که آیا آن را دیده ای و یا فقط حس کرده ای چون  صورت ها، چه اخمو چه خندان، همه مملو از شرمی هستند که باعث می شود تماشاگر طاقت نیاورد و پلک هایش را پایین بیاندازد و از آن همه زل زدن شرمگین شود.

استاد حیدریان روزی می گفتند که بورس مختصری به او داده بودند که به اروپا بروند و با آثار اساتید آن جا از نزدیک آشنا شوند و کار خود را تکمیل کنند و برگردند. ایشان به پاریس می روند و بلافاصله به موزه لوور و آن جا جلوی کارهای میله، ورونز، ولاسکز و رامبراند مبهوت می شوند و کارهای کورو، رنوار، مانه و مونه ایشان را به وجد می آورند. بعد تصمیم می گیرند در مقابل آن همه هنر و جلال و جبروت خود را بیازمایند و تابلو روستاییان میله را مدل قرار می دهند و آن را کپی می کنند. چهار پنچ ماهی طول می کشد و آن چنان نمونه برداری می کنند که نگهبان سالن موزه، آهسته و به شوخی به ایشان می گوید: اگر می خواهی می توانی جای آنها را با هم عوض کنی!

استاد می گفتند: احساس کردم از آزمایش خود موفق بیرون آمده ام این بود که تصمیم به بازگشت گرفتم. هرچه دوستان و آشنایان گفتند کجا بر می گردی این جا پاریس است، این جا اروپاست، جواب دادم: کافی است. برایم کافی است. باید بروم و زندگی خودم را ادامه بدهم. و به ایران برمی گردند تا آخر.

استاد حیدریان توان غریبی در خویشتن داری داشتند به خوبی حد و حدود جهان و توان خود را می شناختند و به راحتی در مقابل خیلی از جذابیت ها می ایستادند و یکی از مهم ترین جذابیت ها، شهرت بود با آن که می توانستند از ابتدا تا قرن ها حیطه و ابعاد شهرتشان را در پهنه روزگار گسترده و حفظ کنند اما با بی اعتنایی محض با آن برخورد می کردند.

روزگاری در ایام نوجوانی می پنداشتم که ایشان از سر غرور کسی و مرتبه ای را قبول نمی کنند و از سر نخوت به کسی و همکاری توجه ندارند. اما بعدها متوجه شدم که استاد، مسیر شفاف و درخشانی را صاحب هستند که همه وجودشان را مجذوب کرده است و فرصتی برای چیز دیگری در زندگی ندارند، جز یک کار که آن هم تعلیم بود و یا در واقع تعریف آن چه را که در آن مسیر شفاف و درخشان می دیدند و همیشه میل داشتند صحبت را به آن جا بکشانند و با کلماتی ساده آن را به شاگردان و دوستانشان نشان دهند. اما گرفتاری در آن بود که تصور چنین فضا و نمایی برای دیگران ناممکن بود و کسی را یارای همراهی ایشان نبود ، حتی نزدیک ترین میوه های زندگی و یا شاگردان ایشان. اغلب می دیدیم که ایشان از عمق یک سکوت بیرون می آمدند و آهی می کشیدند. اغلب مشتاقان ایشان نمی دانستند که چه باید انجام دهند، نمی دانستند که مزاحم هستند یا مقبول. هر چند که ایشان اگر کسی را می پذیرفتند پدرانه و با محبت می پذیرفتند.

در ده، پانزده سال اخیر تنی چند از شاگردان و دوستانشان: من، آقای علی مهدوی، آقای جلال شباهنگی و آقای حبیب آیت الهی هر یک به طریقی و در فرصتی خواهش و اصرار می کردیم که استاد اجازه دهند تا آثارشان را به صورت کتابی در آوریم. زیرا در این اواخر و پس از سال ها به طور غیر مترقبه ای، استاد به بخش تابلوهایشان پرداخته بودند. آثاری که سال ها از آتلیه و منزل ایشان خارج نشده بودند و با ایشان زندگی می کردند، ناگهان به دست این و آن  رسید و این نشان از دل کندن ایشان از چیزهایی بود. لذا هر بار و هر وقت که در خدمتشان بودیم خواهش مان را تکرار می کردیم و بالاخره یک بار پس از سال ها موافقت کردند که چنین امر خیری نصیب جامعه شود. اما بعد باز، ایشان کار را به سکوت برگزار کردند. نمی دانم برای چه و برای که؟

در هر صورت، باور ندارم اگر هم این کارها چاپ می شد، صنعت چاپ می توانست آن ویژگی ها و آن ارتباطات استثنایی را از کار در آورد و به دیگران منتقل کند.

کتاب حرف‌های تجربه / مجموعه مقالات مرتضی ممیز از ۱۳۴۵ تا ۱۳۸۲
انتشارات دید / ۱۳۸۲