گفت و گوها
گفتگو با ابراهیم حقیقی
گفتگو با امرالله فرهادی در مورد دیوار نوشته های انقلاب
گفتگو با مرتضی ممیز/ افسانه ممیز
گفتگو با نورالدین زرین کلک
گفتگو با مرتضی ممیز / مجله نشان
گفتگو با مرتضی ممیز / ماهنامه عکس
گفتگو با مرتضی ممیز / خبرنگار کتاب هفته
گفتگو با مرتضی ممیز / مجله کلک
سخنان مثقالی،نامی،احصایی،آغداشلو درباره مرتضی ممیز و پاسخ های مرتضی ممیز به سوالات

گفتگو با ابراهیم حقیقی

گفتگو با ابراهیم حقیقی

ابراهیم حقیقی،متولد ۱۳ مهر ۱۳۲۸ تهران، فارغالتحصیل فوق لیسانس معماری دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تهران ۱۳۵۴ ، عضو انجمن بینالمللی طراحان گرافیک AGI  و عضو هیئت موسس و عضو انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران است. در این گفتگو ایشان به چگونگی  آغاز فعالیت های خود در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و همکاری اش با مرتضی ممیز می پردازد.

من خرداد  سال ۱۳۵۰ وارد کانون شدم و کار را شروع کردم. در آن زمان ساختمان کانون واقع در خیابان سپهبد قرنی (فیشرآباد سابق) بود. جشنواره های فیلم کودک در پاییز شروع می شد و ما بهار شروع به کار کردیم. در همان زمان آقای مثقالی و همچنین آراپیک باغداساریان هم مشغول ساختن فیلم بودند و آقای کیارستمی در حال ساختن فیلم نان و کوچه بود. من حدود سال ۴۸ از نزدیک با مرتضی ممیز آشنا شدم؛ در آن زمان با او یک واحد درسی داشتیم. در گذشته از طریق کتاب هفته کارهایش را تعقیب می کردم. و در حقیقت او را از دور می شناختم. این واحد درسی که برای ما گذاشته بودند برای من موقعیتی بود که با او از نزدیک در ارتباط باشم ، با این که من دانشجوی معماری بودم و ایشان معلم واحد گرافیکی بودند که هنوز رشته ی گرافیک نشده بود. در آن سالها خوشبختانه واحد مشترکی هم گذاشته بودند که نقاش ها و معمارها و مجسمه سازها در آن شرکت می کردند و آقای ممیز آن را تدریس می کرد. همان موقع که با او آشنا شدم تقریباً همیشه به او می گفتم که آیا می شود من بیایم دفترت کار کنم؟  که نمی شد و می گفت دفترم کوچک است و در حال حاضر آقایان عدنانی و خسروی در آنجا مشغول کار هستند. به هر حال این امکان نبود. این خبر را که می خواهد تولید یک فیلم انیمیشن را شروع کند در یکی از مطبوعات هنری آن زمان خواندم. اواخر ترم بهار بود و ما در حیاط ایستاده بودیم ممیز که رد می شد گفتم: شنیده ام که می خواهی ساخت فیلمی را  شروع کنی اگر می شود من هم بیایم کنار دستت. گفت خبرت می کنم. یکی دو هفته نگذشته بود در حیاط دانشکده صدایم کرد و گفت کار فیلم را می خواهد شروع کند مثلاً از فلان روز بیا. کارهای تدارکاتش انجام شده بود و ما وارد کانون شدیم. به ما اتاقی دادند تا با همکاری یکی دو سه تا از دوستان مشغول کار شویم.

سایت ممیز: پس شروع کار شما در کانون با انیمیشن بود؟

دقیقاً با همین کار مرتضی.

سایت ممیز: و مرتضی ممیز هم با انیمیشن وارد کانون شد؟

بله و بعد از این کار انیمیشن، برای کانون تصویرسازی هم انجام داد.

در آن زمان من با آقای مثقالی و آراپیک و کیارستمی و آقای فروزش و علی اکبر صادقی و نفیسه ریاحی که در آنجا مشغول کار بودند هم آشنا شدم. همچنین با احمدرضا احمدی که در اتاق مقابل ما مسئول بخش صفحه و پرویز دوایی که مدیر جشنواره ها بود.

 تا زمانی که دانشکده تعطیل نشده بود ما فقط عصرها کانون می رفتیم . مرتضی هم چون خودش صبح ها در دفترش بود عصرها می آمد و روی اتودها کار می کرد و آنها را به ما می داد ولی بعد از آن که ما تعطیل شدیم دیگر ما دایمی می رفتیم . این همکاری جالب بود چون خود مرتضی تجربه ی انیمیشن نداشت. هیچکس نداشت آقای مثقالی و آراپیک هم خودشان یاد گرفتند. مرتضی علی اصغر معصومیِ نقاش را هم که از دوستانش بود و در آتلیه های تبلیغاتی کار می کرد و تجربه ی ساخت انیمیشن داشت دعوت به کار کرد. ممیز بر اساس  قصه ای از نادر ابراهیمی استوری بورد را خودش تهیه کرد و اتودهای مدادی را انجام می داد آقای معصومی کلیدهای حرکت را می کشید و ما برای آغاز کار میانه ترسیم کردن را روی میز نور شروع کردیم که در حقیقت در اصطلاح به آن in between  می گویند. همه مشغول این کار بودیم. تقریباً دوستان هیچ کدام تجربه نداشتند. همه انگار داشتند دوباره انیمیشن را اختراع می کردند. خاطره ی جالبی هم یادم هست. یکی از کاراکترها، پسر خوب فیلم، راه رفتنی به صورت نیم رخ داشت که باید از یک جاهایی عبور می کرد. معصومی تردید کرد که تصویر متحرک آن درست از کار دربیاید. خوشبختانه ما با همان مدادی ها یک سیکل کشیدیم و تست کردیم . حدسشان درست بود. در حقیقت در تصویر متحرک ، کاراکتر در هنگام راه رفتن ریپ می زد چون قرار بود حرکت تکرار (لوپ) شود در جاهایی کله اش پایین می پرید انگار هر قدمی که بر می دارد یک پرش هم می کند. عیب فهمیده شد از کجاست و اصلاح شد و تست دیگری هم گرفتیم و آن شد مبنای ما برای راه رفتن. دیگر می دانستیم چه باید بکنیم. وقتی همه ی کارهای مدادی تمام شد در دور بعد ما مسئول دسن شدیم. تلق ها را به ما دادند . هر کدام از ما یک بخشی را برمی داشتیم . یک دوستی بود که خیلی ظریف کار تر بود پس پرسوناژهای کوچک تر را که باید لانگ شات می بودند برداشت. ما که کمی احتمالاً دستمان زمخت تر بود، مدیوم ها و کلوزها را بر می داشتیم . ظریف کاری ها را هم خود معصومی می کرد. مرتضی به ساختن دکورها می پرداخت یعنی وقتی که ما رفتیم سراغ دسن کردن تلق ها، ممیز دکورها را کشید این دکورها باید پن می شدند و رویش این پرسوناژها راه می رفتند یا تیلت می شدند مثلاً رو به بالا . اصطلاحاً به پس زمینه ای که باید کشیده بشود، دکور می گویند که مرتضی اتودهای زیبایی برای دکورها کار کرده بود. خیلی  نو و مدرن. بعد ما مشغول رنگ آمیزی شدیم. مرتضی تست های رنگ را به ما داد که این پرسوناژ یا آن یکی قرار است  چه رنگی باشد یا اینکه رنگ سیب یا فلان درخت چه باشد. اینها را الگو کردیم و به مقدار زیاد ساختیم و ما مشغول رنگ زدن تلق شدیم. تلق هم باید از پشت رنگ می خورد و پهن می شد تا خشک شود بعداً برای این کار به ما قفسه دادند.  او مشغول ساختن دکورها شد. برای یکی از دکورهایی که درست کرده بود به  فکرش رسید که این آدم  در حال راه رفتن از مقابل خیلی چیزها عبور کند که حالا در فیلم هم هست. یک سری چیزهای امروزی مثل تصاویری که از روزنامه درآمده است یا از تبلیغات روز. از جمله پیشنهاد داد که عکس همه مان را بگذاریم و چون من تقریباً عکاس دانشکده بودم و همه من را به عنوان عکاس می شناختند به من گفت یک روز دوربین ات را بیاور. من هم  در بالکن همان ساختمانی که کار می کردیم در خیابان ناصر، یک سری عکس گرفتم. عکس ها را چاپ کردم و به او دادم. همه را دور بُر کردیم و در حقیقت مثل یک عکس دسته جمعی که کنار هم ایستاده ایم  در انیمیشن قرار دادیم و پرسوناژ فیلم از جلو آنها عبور می کند. همه مان جوان و یا شاید هم بچه بودیم . این خاطره ای بود که چطور ممیز در حقیقت در آنجا یک حضور دسته جمعی را ثبت کرد. دوران پرکاری اش بود، هم فرهنگ و زندگی را می بست، هم رودکی را لی اوت می کرد هم تصویرسازی های آنها را انجام می داد ، به صورت پرکار پوسترهای تئاتر را می ساخت، تصویرسازی های مجله ی شکار طبیعت و پوسترهای جشنواره ی فیلم تهران را هم انجام می داد. چون در دفتر نمی رسید همه را انجام بدهد و این فیلم هم باید به جشنواره ی همان سال کودک کانون می رسید، برای همین بعضی از کارهایش را که در دفتر مانده بود می آورد آنجا در آتلیه نیمه کاره انجام می داد و چون عدنانی هم در دفترش کار می کرد هم اینجا پیش ما بود، بخشی از این کارها را در فرصت های مختلف می سپرد دست عدنانی که انجام بدهد و خاطرم هست که مثلاً پوستر نمایش «سیاه زنگی مرد فرنگی  دایره زندگی» نوشته ی پرویز کاردان و به کارگردانی عباس مغفوریان که قرار بود در سالن ۲۵ شهریور اجرا شود را در آنجا انجام داد. در حقیقت من به کارهایی که از نزدیک در آن زمان شاهد انجام شدنشان بودم اشاره می کنم. مثلاً خاطرم هست برای اتود این پوستر یک سری کاغذ رنگی آورد به شیوه ای که ماتیس نقاش کار می کرد، کاغذها را با قیچی برید و چسباند و بعد اجرای دسن آن را داد عدنانی انجام داد و آن شد الگو برای چاپ. خاطرم هست تعدادی پوستر دیگر را هم در همان دوران کار کرد و من با نگاه کردن به کارهای او می آموختم . چون هیچگاه نشد که بجز آن یک ترم معلم مستقیم من در دانشگاه باشد.

با حضور معصومی و آراپیک باغداساریان و احمدرضا و فرشید عصرهای خوشی داشتیم وقتی که ممیز می آمد. عصرهای تابستان خربزه خوری و هندوانه خوری. ممیز هر دو را بسیار دوست می داشت و امکان نداشت که روزی بیاید و نگوید که پس خربزه کو یا هندوانه کو؟ و همیشه هم صبر می کرد وقتی همه هندوانه ها را می خوردند می رفت سراغ پوست آنها .دوست داشت که ته اینها را با قاشق درآورد و بخورد. این کار را بسیار دوست داشت دوستان هم بسیار سر به سرش می گذاشتند.

 فیلم تمام شد، به نمایش درآمد. موفق بود و به جشنواره ها رفت. جایزه های بسیاری گرفت. در حقیقت تقریباً ۱۴ سال پیش در گفتگویی که من باهاش کردم که در کتابی به اسم «از روبه رو» به چاپ رسیده است ، من اشاره کرده ام به آن موقع و آن فیلم. راجع به موسیقی فیلم صحبت کرده است. شیداقرچه داغی موسیقی را برایش ساخت که در آن گفتگو گفته راستش نفهمیدم که موسیقی اصلاً خوب هست یا نه چون با صداقت می گوید اصلاً نمی دانستم موسیقی برای فیلم باید چطوری باشد حالا این درست ساخته شده یا درست ساخته نشده است نمی دانستم. فقط گوش کردم دیدم دوست ندارم. بقیه گوش کردند گفتند نه هیچ هم بد نیست خیلی هم خوبه بعدها که دوباره گوش کردم فهمیدم موسیقی اش مدرن بوده . خیلی هم مدرن . شاید این مدرن بودن بوده است که نمی گذاشته است این درست درک بشود. اما می گوید بعدها فهمیدم نه به فیلم خوب چسبیده است. آن موقع متوجه نشده بودم. این تنها دلخوری اش از فیلم بود.

سایت ممیز: بخش موسیقی کانون به عهده ی خانم قرچه داغی بود؟

خانم قرچه داغی آهنگساز و موسیقی شناس بسیار معتبری بود که بخش موسیقی کانون را از قضا راه انداخت یعنی یکی از بنیانگزاران بود همانطور که خود فیروز شیروانلو بنیانگزار بود و بسیاری دیگر انیمیشن و فیلم کوتاه و تئاتر را بنیانگزاری کردند، شیدا قرچه داغی  موسیقی را بنیانگزاری کرد و مثلاً کار شاهکاری که کرد حسین علیزاده را دستیار خودش کرده بود او هم عین من شاید سال دوم ، سوم بود و سرپرست معلم هایی بود که به بچه هایی که در کتابخانه ها درس می خواندند آموزش می دادند. یک سری معلم بودند که نقاشی یاد می دادند یک سری تئاتر درس می دادند یک سری هم موسیقی. و برای حسین آنچنان که تعریف می کرد همیشه دوران خوشی بوده و آدم هایی که بعد از آن از هنرجوهای کتابخانه ها آمدند بیرون الان از آدم های حرفه ای پرکار هنرمند معاصر هستند.

سایت ممیز: و بعد فعالیت هایتان چطور ادامه پیدا کرد؟

فیلم که تمام شد من به دعوت فرشید مثقالی دیگر در کانون ماندم و در آتلیه ی آنجا با آقای عدنانی و آقای اوجی آتلیه ی گرافیک کانون را بزرگتر کردیم و ادامه دادیم تا سال ها. چون من درگیر خود جشنواره می شدم دیگر نشد که همکاری مستقیم با ممیز در فیلم های بعدی اش داشته باشم گرچه سال های بعد هم فیلم ساخت. پوسترها را فرشید می زد و من همه ی کارهای جنبی کاتالوگ و بلیط و بروشور و امثال اینها را انجام می دادم. جشنواره ی فیلم کودک کانون بین المللی بود و یکی از خوشبختی های ما این بود که با انیمیشین جهان آشنا می شدیم. عین همین امروز تلویزیون انیمیشین ها یا به قول معروف کارتون هایی که نشان می داد چیزهای دم دستی بود، همچنان که در دوران شما هم رایج شد مثل انواع ژاپنی اش که به هر جهت خوراک تلویزیون را تهیه می کند. ما در آنجا با انیمیشن به معنی فاخر، فرهیخته و هنرمندانه ی آن آشنا شدیم که در سینمای جهان جایگاه دارد و فهمیدیم که تنها والت دیسنی و تولیدات تلویزیونی نیستند که نماینده ی انیمیشین جهان هستند . اروپای شرقی و کانادا در آن موقع بسیار معروف بودند و تازه می فهمیدیم که بسیاری از طراحان گرافیک بزرگ جهان انیمیشن درست کرده اند و خوشبختانه ما اینها را در جشنواره می دیدیم و یک شانس دیگر هم این بود که حتی اگر بعضی از اینها به جشنواره راه پیدا نمی کرد ما در آنجا یک سالن داشتیم که فرشید مثقالی با بخش سینمایی ترتیبی داده بود که ما بنشینیم فیلم ها را هم نگاه کنیم برای اینکه آموزش ببینیم و واقعاً فوق العاده بود شاید بتوانم بگویم که ما در عرض آن چهار پنج سال هفتصد هشتصد تا فیلم انیمیشن شاهکار دیدیم. نشد که دستیار مرتضی باشم اما چون نزدیک بودیم و همیشه اتاق هایمان نزدیک هم بود و حتی ساختمان هم که عوض شد و به ساختمان خیابان جم هم که رفتیم عصرها باز هم همدیگر را می دیدیم، رفت و آمد می کردیم و با هم بودیم. شاهد کار بودم. مثلاً شاهد سیاه پرنده بودم که چگونه ساخت . شیوه ی اسکراچ بُرد را روی تلق ها آورد که کار نویی بود. خاطرم هست که دکورهایی که درآنجا ترسیم کرده بود چطوری می ساخت و چگونه اجرا می کرد. وقتی که فیلم سیاه پرنده تمام شد و رفت برای فیلم برداری نوبت به ساخت پوسترش بود و آن زمانی بود که پدرش بیماری مغزی داشت و یک مدت کوتاهی برای عمل جراحی پدرش را به خارج از کشور برد و برگشت. پدر بیمارستان بود. می رفت به او سر می زد و می آمد. یک روز خاطرم هست که با عکس رادیولوژی کله ی پدر آمد. فهمیدیم که می خواهد پوستر سیاه پرنده را بسازد. همان عکس را گرفت دستش یک قیچی برداشت و شروع کرد به بریدن آن. به بریدن عکسی که در واقع تصویر یک اسکلت سر است. یک عکس  رادیولوژی و بزرگ . یک در یک. این را روی کاغذ سفیدی چسباند و به عدنانی گفت نوشته ها را لی اوت کن. و آن پوستر سیاه پرنده که الان موجود است به این شیوه ساخته شد. در حقیقت شاید در عرض ده دقیقه. اما معلوم بود همه ی فکرها را کرده و آن عکس را هم که قطعاً دیگر به درد نمی خورد آورد و مصرف کرد. درست مثل هنر نو و استفاده از چیزهای دم دستی یا چیزهای مربوط به خودت و اینکه یک خاطره ی فردی را تبدیل به خاطره ی جمعی کنی و آن را مرتبط کنی با محتوای قصه ای که این سیاه پرنده می آید به شهر حمله می کند و خیلی چیزها را از بین می برد و نماد نابودی است… تا اینکه مردم بعداً بر آن پیروز می شوند. استفاده ی زیبا و غریبی کرد . فیلم بعدی اش هم که دوباره از دور باز شاهد آن بودم ، نقطه ها بود که هنگام ساخت آن من می رفتم سر می زدم برای اینکه هم دیدار بکنم و هم تقریباً فضولی بکنم و یاد بگیرم.

سایت ممیز: می توانیم بگوییم که فعالیت های کانون تأثیر فراوانی بر روند گرافیک در ایران و رسیدن به جایگاهی داشته است که الان دارد ؟

بله اصلاً اگر کانون نبود ما در این جایگاه گرافیک و سینما و تئاتر عروسکی و شاید موسیقی نبودیم. تمام تولیدات عروسکی که بعد از انقلاب اتفاق افتاد دوستانی انجام دادند که در آنجا تربیت شده بودند . شهر موش ها و کلاه قرمزی و همه ی اینها را از بچه های آن موقعی داریم که آنجا کار کرده اند.

سایت ممیز: می توان گفت که دغدغه ی ممیز هم برای تبدیل کردن واحد گرافیک به یک رشته ی مستقل دانشگاهی از همان جا شکل گرفته است؟
نه فکرهایش را مستقل کرده بود. وقتی آمد دانشگاه بسیار تلاش کرد که خیلی هم باهاش مخالفت شد. البته خیلی ها منکر می شوند ولی من به شخصه خاطرم هست که خیلی جنگید تا واحد گرافیک را به رشته ی گرافیک تبدیل کند. حتی بسیاری از دوستان رشته ی نقاشی مخالفت کردند مستقیم پیش رئیس دانشگاه رفت و این قضیه را راه انداخت. به تنهایی جنگید و شد و مدرسه را درست کرد.

تهران، یوسف آبادـ اردی بهشت۱۳۹۳
تهیه و تنظیم ا.مرتضایی – سایت مرتضی ممیز.